اعجاز عددي و نظم رياضي قرآن (1)
با اعلان اين خبر و پخش آن توسط رسانه هاي گروهي و جرايد آن روز، اين موضوع به گونه اي غير منتظره در همه جا پيچيد و موجي از شادي و شعف در ميان مسلمانان برانگيخت. راقم اين سطور نيز آن روز از جمله کساني بود که از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد و مي پنداشت که مسلمين سنگري بسيار قوي در برابر ملحدين گشوده اند.
انتشار اين خبر در ميان روشن فکران کشورهاي اسلامي، نه تنها موجب شعف و شادي بلکه موجب آن شد تا بسياري از آن ها خود به ميدان آمده و با آمارگيري از تعداد حروف و کلمات قرآن، پرده هاي ديگري از اسرار و رموز اين کتاب آسماني را بر مَلا سازند! البته اين عده، از مدّتي سرگرداني و راه به جايي نبردن، دست از کار کشيدند. اما گروهي ديگر که اعتقادي راسخ تر به اعجاز قرآن داشتند، به اين کاوش ادامه دادند و مقالات و تأليفاتي نيز منتشر کردند که در مقام نقد يکايک آن ها نيستيم بلکه در اين مقاله در صدد آنيم تا اثبات کنيم، اين جريان انحرافي بوده و کساني که در اين وادي افتادند، جز سرگرداني و ناکامي چيزي عايدشان نشد و اشکالات نقضي فراواني بر دعاوي آن ها وارد است. قبلاً متذکر شويم که ايشان اولين نفر در اين وادي نبوده و ردپاي اين فکر در کتاب الاتقان في علوم القرآنِ سيوطي ديده مي شود (ج2، ص 112).
اساساً بايد ببينيم قرآن خود را چگونه معرفي کرده است، پيشوايان معصوم ما قرآن را چگونه معرفي کرده اند؟ آيا آن را کتابي اسرار آميز، معما گونه، عجيب و غريب وصف نموده اند و يا آن را کتابي روشن و پر محتوا خوانده اند؟
حقيقت آن است که قرآن خود را کتاب هدايت و رستگاري مي داند و پيوسته ما را به تلاوت و تدبر در خود دعوت مي کند. قرآن ما را به تماشاي حروف و کلمات خود دعوت نمي کند، بلکه همواره ما را به قرائت و تدبر و توجه به هشدارهاي خود فرا مي خواند. قرآن خود را احسن الحديث مي خواند که باز جنبه ي معنايي آن مد نظر است نه ساختار لفظي آن، لذا بعد از آن مي فرمايد:
(اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ...)(1)
معرفي قرآن از طريق قرآن
توجه شما را به قسمتي از آيات قرآن که ماهيت قرآن را مي توان از آن ها فهميد جلب مي کنيم:(ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ )(2)
(شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ)(3)
(إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ )(4)
(وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّکَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ نُفُوراً )(5)
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً )(6)
(وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ )(7)
چنان که ملاحظه مي کنيد، قرآن خود را حکمت، علم، نور، ذکر، هدايت، موعظه، بلاغ، وسيله جدايي حق از باطل، شفاي بيماري هاي قلبي، بيان هر چيز و وسيله خروج از تاريکي به نور مي داند و همه ي اين عناوين در پرتو توجه به محتواي قرآن و پيروي از رهنمودهاي آن ميسّر مي شود، نه از طريق دقت در ساختار لفظي و کشف تناسب و توازن حروف و کلمات اين کتاب آسماني.
هرگز به وصف يا عنواني براي قرآن برخورد نمي کنيم که به جنبه ي لفظي آن هم از اين زاويه خاص نظر داشته باشد. البته يکي از وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است، اما آن دو نيز طريقي براي توجه هر چه بيشتر به مفاد و محتواي اين کتاب آسماني است. عربي بودن قرآن نيز در همين راستاست، قرآن فلسفه عربي بودن خود را تدبر و دقت بيشتر بندگان مي داند چنان که مي دانيم، زبان عربي انعطافي بسيار بالا دارد و دقايق و لطايف را در قالب هيچ زباني هم چون زبان عربي، نمي توان به مخاطب القا نمود: ( إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ).(8)
بنابراين، ما در هيچ جاي قرآن حتي به طور تلويحي نيز به اين گونه کاوش ها دعوت نشده ايم، بلکه مي توان گفت به عدم آن تشويق شده ايم. چنان که مي دانيم، يکي از قصه هاي عبرت انگيز و جالب قرآن، قصه ي اصحاب کهف است. قرآن بعد از ذکر داستان آن ها، اظهار تأسف مي کند که چرا مردم به جاي آن که به پيام اين قصه توجه کنند و راه اصحاب کهف را پيموده و از بيدار شدن آن ها بعد از سيصد سال خواب، نتيجه بگيرند که خداوند قادر است آدميان را بعد از خواب گرانِ مرگ در روز قيامت زنده کند، خود را مشغول مطالب حاشيه اي قصه نموده و بر سر تعداد اصحاب کهف با هم جدال مي کنند: بعضي آن ها را چهار نفر، برخي شش نفر و عده اي هشت نفر مي فرمايد: اي پيامبر در اين باره با آنها جدال مکن و از آن ها چيزي مپرس.
مورد ديگر اين که: در مورد تعداد نگهبانان دوزخ، قرآن مي فرمايد تعدادشان را نوزده نفر قرار داديم، نه بدان جهت که اسرار و رموزي در اين عدد در نظر گرفته ايم، بلکه فقط به اين منظور که چون و چراي افراد مريض و کافر را برانگيزيم و نيز ايمان مؤمنان را تقويت کرده باشيم:
(وَ مَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاَّ مَلاَئِکَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ کَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَاناً وَ لاَ يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکَافِرُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً کَذلِکَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ...)(9)
معرفي قرآن در احاديث
حال ببينيم قرآن در احاديث چگونه معرفي شده است؟ آيا حديثي از معصوم به ما رسيده است که قرآن را کتابي اسرارآميز، معماگونه و حاوي فرمول هاي رياضي و از مقوله ي رمل و جفر معرفي کرده باشد؟ پاسخ منفي است. در احاديث نيز قرآن، علم، حکمت و نور خوانده شده است و اکيداً توصيه شده است که آن را چراغ عمل و مشعل حياتمان قرار دهيم.معرفي قرآن در احاديث
حال ببينيم قرآن در احاديث چگونه معرفي شده است؟ آيا حديثي از معصوم به ما رسيده است که قرآن را کتابي اسرارآميز، معماگونه و حاوي فرمول هاي رياضي و از مقوله ي رمل و جفر معرفي کرده باشد؟ پاسخ منفي است. در احاديث نيز قرآن، علم، حکمت و نور خوانده شده است و اکيداً توصيه شده است که آن را چراغ عمل و مشعل حياتمان قرار دهيم.در نهج البلاغه آمده است: « اللهَ اللهَ في القرآن لا يسبقنکم بالعمل به غيرُکم. »(10)
در کتاب شريف کافي از رسول اکرم روايت شده است:
القرآن هديً من الضلالةِ، و تبيانٌ من العَمي، و استقالةٌ من العَثرةِ، و نورٌ من الظلمةِ، و ضياءٌ من الأجداثِ، و عصمةٌ من الهلکةِ، و رشدٌ من الغوايةِ، و بيانٌ من الفِتَنِ، و بلاغٌ من الدنيا إلي الاخرةِ، و فيه کمالُ دينِکم، و ما عَدلَ أحدٌ عن القرآن إلّا إلي النارِ.(11)
در کتاب فقيه از اميرالمؤمنين در وصيتشان به فرزندش آمده است:
وعليک بتلاوةِ القرآن و العملِ به، و لزومِ فرائضهِ و شرائعه و حلالِه و حرامِه و أمرِه و نهيه و التهجّدِ به و تلاوتهِ في ليّلکَ و نهارِک؛ فإنّه عهدٌ من الله تبارک و تعالي إلي خَلقِه فهو واجبٌ علي کلَّ مسلمٍ أن ينظُرَ کلِّ يومٍ في عهدِه و لو خمسينَ آيةٌ. و اعلمَ أنّ درجاتِ الجّنّةِ علي قدرِ آياتِ القرآن، فإذا کان يوم القيامة يقال لقاريُ القرآن: « اقرَأ وَ ارقَ » فلا يکون في الجنّةِ بعد النبيّينَ و الصدّيقينَ أرفعُ درجةً منه.(12)
هرگز در بيانات امامان و سيره عملي آن ها مشاهده نشده است که قرآن را از اين منظر بنگرند و مطالبي هر چند به صورت ضمني و تلويحي در مورد تعداد حروف و کلمات قرآن و روابط رياضي بين آن ها بيان نموده باشند و لا اقل سرنخي در اين مقوله به دست داده باشند، تا ما با اطمينان خاطر در اين رشته، وقت صرف کنيم و دل خوش باشيم که اگر تاکنون به نتيجه نرسيده ايم، اميد است که در آينده به نتايجي جالب دست يابيم. از علماي بزرگ، حتي رياضي داناني نظير خواجه نصير طوسي و شيخ بهايي نيز نقل نشده است که چنين سير و سياحتي را در قرآن نشان داده باشند.
نقد تفصيلي نظريه رشاد خليفه
حال ببينيم آقاياني که معتقدند نظم محيرالعقولي در قرآن کشف کرده اند تا چه اندازه بر صوابند؟گفتيم رشاد خليفه در مورد حروف مقطعه، به اين نتيجه رسيد که همواره معدل توارد و تکرار حروف مقطعه در سوره اي خاص بر معدل توارد و تکرار حروف ديگر تفوق دارد. چنان که در سوره ي ق حرفِ « ق » معدلي بالاتر از ساير حروف در اين سوره و ساير سوره هاي قرآن دارد و يا حرفِ « ن » در سوره « ن و القلم » بزرگ ترين رقم نسبي را در 114 سوره قرآن دارد.
اگر آمارها با موارد نقض روبه رو نمي شد، شايد ما هم با ايشان و ساير پيروان تئوري نظم رياضي قرآن هم عقيده مي شديم. اما علي رغم خواست قلبي ما و ايشان با استثناهاي فراواني رو به رو مي شويم. براي مثال: تعداد تکرار حرف « ق » در سوره هاي الشمس، القيامه و الفلق، در حدي است که معدل تکرار آن از معدل تکرار « ق » بيشتر مي شود و يا در مورد سوره ي طه با پنج استثنا مواجه مي شويم: سوره ي حج، نور، فتح، مجادله و توبه. يا در مورد سوره ي « يس » نتيجه کاملاً معکوس است؛ يعني ياء و سين کم ترين تکرار را به خود اختصاص داده اند. نيز در مورد حرف « ن » مي بينيم تکرار آن در سوره ي حجر بيشتر از تکرار آن در سوره « ن و القلم » مي باشد. اين جاست که آقاي رشاد خليفه به توجيه رو آورده و مطالبي را به هم مي بافد که هيچ معقول به نظر نمي آيد. مثلاً در مورد سوره ي « يس » و اين که چرا نتيجه کاملاً معکوس است، مي گويد: « چون « يس » بر خلاف بقيه ي حروف مقطعه بر عکس ترتيب حروف الفبايي است، پس نتيجه نيز بايد معکوس و وارونه باشد. يا اگر معدل تکرار حرف « ص » در سوره ي اعراف از معدل تکرار آن در بعضي سوره ها، مثل: سوره ي « والعصر » کمتر است بايد چهار حرف « المص » را که در اول سوره ي « اعراف » آمده است، با هم در نظر بگيريم و معدل مجموعه اين چهار حرف را با معدل مجموعه ي آن ها در ديگر سوره ها بسنجيم! و يا براي پاسخ به استثناي سوره ي « حجر » مي گويد: سوره ي « حجر » با « الر » شروع شده است و ما بايد همه سوره هايي را که با « الر » شروع مي شود در حکم يک سوره قرار دهيم. و در مورد استثناء شدن پنج سوره ي فوق الذکر مي گويد: اين پنج سوره ي مدني هستند و چون سوره ي « طه » مکي است بايد آن را با ديگر سوره هاي مکي مقايسه کنيم.
چنان که ملاحظه مي کنيد ايشان خود را به آب و آتش مي زند تا به هر قيمت شده است، جايي براي تئوري خود بگشايد در حالي که اين استثناها خيلي زيادند و توجيهات ايشان خيلي سخيف و بارد، ترميم يک تئوري بايد به گونه اي مساعد با تفاهم عرفي باشد. چنان که در جمع سخنان متعددِ فردِ حکيم بايد به گونه اي جمع نماييم که عرف پسند باشد و اصطلاحاً جمع تبرّعي نباشد. در حالي که جمع کردن هاي ايشان از يک نظم و تناسب منطقي و عرفي برخوردار نيست و هر استثنايي را با اسلوبي خاص جواب مي گويد. بدون شک با اين روش مي توان براي هر کتابي نظم رياضي پيدا کرد!
به قسمت هاي ديگري از دعاوي ايشان مي پردازيم:
1. جمله ي بسم الله الرحمن الرحيم که اولين آيه ي قرآن است، داراي 19 حرف است. تک تک کلمات اين جمله به تعدادي قابل تقسيم بر عدد 19 در قرآن به کار رفته است. چنان که در کل قرآن 19 مرتبه بسم الله آمده است. تعداد کلمه « الله » 2698 مرتبه، « رحمن » 57 مرتبه، « رحيم » 114 مرتبه است که همه مضرب صحيح عدد 19 مي باشند.
از اين آمار فقط رقم 57 صحيح است، آن هم مشروط بر اين که « الرحمن » را در بسم اللهِ سوره ي حمد به حساب آورده و در بقيه بسم الله هاي قرآن به حساب نياوريم؛ مگر آن که متوسل به همان توجيهات بارده شويم. براي مثال، براي آن که آمار « الله » به نصاب مورد نظر برسد، بِالله و تالله و لله و فالله را بايد حساب بياوريم، امّا « اللهم » را از حساب خارج کنيم. و يا کلمه ي « اسم » در قرآن 22 مرتبه آمده است و اگر منظور ايشان « باسم » باشد فقط 7 مرتبه تکرار شده است.
2.سوره ي « ناس » که آخرين سوره ي قرآن است تعداد حروف آن 114 حرف است که مضرب 19 مي باشد.
نمي دانيم ايشان چگونه محاسبه کرده است؟ ولي اين سوره بدون احتساب بسم الله اول آن، 80 حرف است و با احتساب بسم الله، 99 حرف مي شود که در هيچ حالت مضرب 19 نيست.
3.سوره ي « علق » مطابق شمارش کامپيوتري 285 حرف است، يعني 19×15.
باز با قرآن هاي به خط عثماني طه کنترل کرديم به اين رقم نمي رسد و با قرآن هاي رسم الخط ايراني از اين رقم تجاوز مي کند.
4.در هر يک از 29 سوره اي که در افتتاح آن حروف مقطعه آمده است، مجموع تعداد آن حرف يا حروف دقيقاً و بدون استثنا، ضريب 19 مي باشد. اين ادعا نيز تمام نيست. براي مثال حرف « نون » در سوره ي ن « و القلم » 131 مرتبه آمده است، نه 133 مرتبه تا مضرب 19 باشد. يا در سوره ي « طه » مجموع اين دو حرف 239 است نه 342 تا مضرب 19 باشد.
جالب است بدانيد ايشان با آن که تأکيد مي کند همه جا رسم الخط عثمان طه ملاک و معيار است؛ سوره ي « ن و القلم » را در کتاب خود کليشه کرده و آغاز آن را تحريف کرده است؛ يعني به جاي آن که حرف اول را به صورت « ن » بنويسد به صورت « نون » نوشته است تا يک نون اضافه بيايد و بعد يک نون ديگر از بسم الله آغاز سوره وام گرفته است و به اين ترتيب کسري نون را جبران کرده و به عدد 133 رسيده است.
در سوره ي « طه » نيز تاء گِرد را هاء محسوب کرده است در حالي که همه مي دانند تاء گِرد حقيقتاً تاء مي باشد، هر چند به هنگام وقف به صورت هاء تلفظ شود؛ يعني کلمات: زينة، خيفة، سحرة، صلوة، قيمة، کلمة، بينة، ساعة، حية، محبة، و امثال آن ها مختوم به تاء مي باشند، چنان که با صداي تاء تلفظ مي شوند. ولي تنگي قافيه ايشان را مجبور کرده است، اين موارد را هم در شمارش دخالت دهد تا به نصاب لازم برسد.5.اگر تعداد مواردي را که تک تک کلمات جمله بسم الله الرحمن الرحيم بعد از تقسيم بر عدد 19 در قرآن به کار رفته است، محاسبه کنيم باز هم به ضريب 19 مي رسيم، اين موضوع نيز درست نيست، چنان که در بند اول گذشت.
6.سوره ي « نصر » که به قولي آخرين سوره مي باشد، درست داراي 19 کلمه مي باشد اولين آيه اين سوره نيز 19 حرف دارد.
نمي دانيم چگونه حساب کرده است که 19 کلمه شده است، مگر آن که کلمه نزد ايشان اصطلاح خاصي باشد. ايشان اين سوره را در کتابش کليشه کرده و زير کلمات شماره گذاشته است. جمله « و الستغفره » را يک کلمه حساب کرده با آن که يک کلمه نبوده و حداقل سه کلمه است. « و الفتح » را نيز يک کلمه حساب کرده است در حالي که دو کلمه است. اگر بگويد حروف را نبايد جداگانه حساب کنيم مي پرسيم پس چرا « في » را يک کلمه جداگانه حساب کرده است.
7. بسم الله به همين صورت خاص سه مرتبه در قرآن آمده است و اگر مجموع شماره آيات و شماره سوره ها را با تعداد بسم الله جمع کنيم به ضريب 19 مي رسيم.
8.منظور ايشان بسم الله در تمام قرآن نيست، بلکه بسم الله اي که آيه اش شماره داشته باشد که فقط بسم الله سوره ي « حمد » و بسم الله در آيه 41 سوره ي « هود » و بسم الله آيه سي ام سوره ي « نمل » مي باشد.
ايشان بعد از آن که ارقام آيات و سوره ها را زير هم نوشته و به ضريب 19 نرسيده است چاره اي ديگر انديشيده و گفته است چون 3 تا بسم الله داريم عدد 3 را هم به حاصل جمع اين ارقام اضافه مي کنيم، تا به رقم 114 برسيم:
Total= 3 + 1 + 11+ 41+ 27 + 30 = 114 =19.6
به گمان من بدترين مثالي که ايشان ارائه کرده است، همين مثال است، زيرا به وضوح کار مونتاژ سازي و وصله پينه ي اعداد در آن، آشکار است.
8. اگر ارقام مربوط به حروف مشترک در حروف مقطعه را حساب کنيم، به ضريب 19 مي رسيم. ايشان چنين جدولي ترسيم کرده است.
- - - 175 ک ه ي ع ص مريم
- - 28 251 ط ه طه
484 94 33 - ط س م شعرا
- 94 27 - ط س نمل
460 102 19 - ط س م قصص
944 290 107 426 جمع -
جمع کل = 426 + 290 + 944 = 1767
1767 = 19×93
چه مانعي داشت ايشان کلمه « يس » را هم به اين مجموعه اضافه مي کرد؟ چون « يس » از طريق سين و ياء با چهار سوره از مجموعه فوق اشتراک پيدا مي کند. يا اگر « عسق » را که در آغاز سوره ي شوري آمده است، در اين جدول مي گنجانديم، از طريق عين و سين با سوره ي « مريم »، «شعراء »، « نمل » و « قصص » مشترک مي شد. اگر بپرسيد چه چيزي باعث شده است جدول ايشان حروف مقطعه خاصي را دارا باشد؟ پاسخ اين است که اگر ايشان به سليقه ي خود و نه يک روش منطقي و ثابت، عمل نمي کرد به نصاب لازم نمي رسيد.
9.در سوره هاي هفتم، نوزدهم و سي و هشتم حرف « ص » در ميان حروف مقطعه شان مشترک است و اگر تعداد « ص » را در اين سوره ها حساب کرده با هم جمع کنيم، به عدد 152 مي رسيم که مضرب 19 است.
ملاحظه کنيد ايشان در سوره ي « ق » حرفِ قاف را به طور مستقل شمارش کرده و ضريب 19 شده است؛ ولي چون در سوره ي « ص » به نتيجه نرسيده است، روش را تغيير داده و همه سوره هايي را که در آغاز « ص » دارند با هم حساب کرده است.
ممکن است ايشان بگويد، قاف را چه مستقل و چه به طور مجموع حساب کنيم، به ضريب 19 مي رسيم؛ زيرا در سوره ي « شوري » هم قاف 133 مرتبه تکرار شده است که ضريب 19 است. پس آن جا که تکرار ديده مي شود بايد همه را با هم حساب کنيم، مثل: همين صاد يا قاف. ولي آن جا که منحصر به فرد است، مثل حرف نون در سوره ي « ن و القلم » بايد به طور جداگانه حساب کنيم.
باز مي بينيم اين پاسخ کامل نيست؛ زيرا در سوره ي « مريم » در ميان حروف مقطعه کاف را داريم که در جاي ديگر نداريم و اگر تعداد آن را به طور مستقل در نظر بگيريم، به نصاب لازم نمي رسد.
به هر حال چنان که بارها يادآور شديم، ايشان رَويه ي واحدي را در شمارش ها اتخاذ نمي کند و فقط در صدد جور کردن نصاب لازم است.
دکتر محمد حسن هيتو، يکي از نقادان اعجاز عددي قرآن در کتاب المعجزة القرآنية مي گويد:
يکي از اولين کساني که تئوري رشاد خليفه را نقد نمود استاد « حسين ناجي محمد » در کتابش: التسعة عشر ملکاً مي باشد. ايشان هفت جمله ابداع نموده که همه از نوزده حرکت تشکيل شده و هر کدام داراي سه حرف لام مي باشد و مجموع حروف اين جمله ها نيز 133 است که مضرب 19 است و مجموع لام ها در هر هفت جمله نيز نوزده است. سپس مي گويد:- آيا صرف اين تناسب هاي عددي دليلي بر حقانيت مفاد اين جمله هاست؟
1.لابعث و لا حساب و لا جهنّم.
2.لا صراط و لا جنّة و لا نعيم.
3.مهندس الکون الربّ إبليس.
4. البهائيّة هي الدين الحقّ.
5. بهاء الله آخر الأنبياء.
6.الجنّة و النار أکذوبتان.
7.رقم تسعه عشر رمز لإبليس.
نقد کتاب المعجزه
يکي ديگر از رهروان راه آقاي رشاد خليفه، آقاي مهندس عدنان رفاعي مي باشد. ايشان نيز با تهيه آمارهايي از کلمات قرآن، کتابي تأليف کرده اند به نام المعجزة. به بخشي از مطالب آن توجه فرماييد.کلمه « يوم » به صورت مفرد 365 مرتبه در قرآن آمده است.
کلمه « شهر » به صورت مفرد 12 مرتبه در قرآن آمده است.
کلمه « جهنم » در قرآن 77 بار و کلمه « جنّات » و مشتقات آن نيز 77 مرتبه تکرار شده است.
کلمه « رجل » و کلمه « امرأة » هر کدام 24 مرتبه.
کلمه « الحياة » و کلمه «الموت» با مشتقات آن ها هر کدام 145 مرتبه.
کلمه « الملائکة » و کلمه « الشيطان » هر کدام 68 مرتبه.
کلمه « الملائکة » و مشتقات آن 88 مرتبه کلمه « الشيطان » و مشتقات آن نيز 88 مرتبه.
کلمه « يفسد » و مشتقات آن نظير کلمه « ينفع » و مشتقات آن هر کدام 50 مرتبه.
کلمه « الرغبة » و مشتقات آن با کلمه « الرهبه » و مشتقات آن هر کدام 8 مرتبه.
کلمه « مصيبة » و مشتقات آن با کلمه « الشکر» و مشتقات آن هر کدام 75 مرتبه.
کلمه « شک » و کلمه ي « ظن » هر کدام 15 مرتبه.
کلمه « هلک » و مشتقات آن با کلمه « نجاة » و مشتقات آن هر کدام 66 مرتبه.
کلمه « النور » 24 مرتبه و کلمه « الظلم » و مشتقات آن نيز 24 مرتبه .
کلمه « الدنيا » و کلمه « الاخرة » هر کدام 115 مرتبه.
کلمه « ثقلت » و مشتقات آن با کلمه « خفت» و مشتقات آن هر کدام 17 مرتبه.
کلمه « العزّ» و مشتقات آن با کلمه « الذلّ » و مشتقات آن هر کدام 21 مرتبه.
کلمه « قبل و قبلک » با کلمه « بعد و بعدک » هر کدام 149 مرتبه.
مجموع « أقسمتم و أقسموا » معادل تعداد « أقسم » يعني 8 مرتبه.
کلمه « قالوا » معادل کلمه « قل » 332 مرتبه.
کلمه « قلتم » و « اقول » هر کدام 9 مرتبه.
کلمه « تقولون » و « نقول » هر کدام 11 مرتبه.
مجموع دو کلمه « تقولوا و تقولون » معادل کلمه « قلنا » يعني 27 مرتبه.
کلمه « البَرّ » 12 مرتبه که اگر با کلمه « يَبَساً » که هم معناي اوست جمع شود 13 مرتبه مي شود. کلمه « البحر » نيز 32 مرتبه مجموع آنها 45 = 32 + 13 بنابراين 13/45 خشکي و 32/45 آب که اين نسبت دقيقاً با واقعيت خارجي هم آهنگ است.
بسياري از اين آمارها در مقام محاسبه درست نيست و بر فرض صحت، نيازمند توجيهات و تکلّفات فراواني است؛ مثلاً ايشان براي آن که در شمارش « يوم » به عدد 365 برسد گفته است، بايد « يوم » را به صورت مفرد در نظر بگيريم، زيرا اگر « ايام » و « يومين » را به حساب آوريم، به عدد مطلوب نمي رسيم، امّا باز هم منظور ايشان تأمين نمي شود؛ زيرا « يومئذٍ و يومکم و يومهم » نيز بايد از ليست ما خارج شوند در حالي که اين ها هم مفردند. اگر منظور ايشان از مفرد اين است که به « يوم » هيچ حرفي متصل نباشد، در آن صورت « باليوم » و « ليوم » و «فاليوم » را نيز بايد از ليست خارج کنيم که آمار ما از 365 بسيار کمتر خواهد شد. خلاصه، ايشان براي نيل به عدد 365 از هيچ اسلوب منطقي پيروي نکرده اند و با اين گزينش هاي تبرّعي مي توان در اکثر واژگان کتاب ها، نظم رياضي پيدا کرد.
ايشان در مواردي که آمارش به حد نصاب نمي رسد، به دنبال مشتقات آن واژه خاص رفته و مي کوشد با اضافه کردن مشتقات نصاب لازم را تهيه کند و اين سؤال بي جواب مي ماند که چرا در بعضي موارد بايد مشتقات را به حساب آوريم و در بعضي موارد فقط به آمار مفرد آن واژه بسنده کنيم؟ و عجيب تر اين که ايشان در بعضي واژه ها، مثل: « جهنم و جنات » مي گويد: در يکي به صورت مفرد و در ديگري با ضمّ مشتقات بايد به مطلوب نايل شد.
در جاي ديگر ايشان واژه « يُفسد » و مشتقات آن را شمارش مي کند و چون با تعداد واژه « يُصلح » برابر نمي بيند، سراغ واژه « ينفع » مي رود. در حالي که براي آشنايان به زبان عربي واضح است که « يُفسد » در مقابل « يُصلح » مي باشد نه « ينفع ».
در دو واژه ي « قبل و بعد » وقتي ايشان به حد نصاب لازم نمي رسد، مي گويد: « قبلک و بعدک » را هم به ليست خود بايد اضافه کنيم. ديگر پاسخ اين سؤال روشن نيست که چرا « قبلکم » يا « قبلنا » و يا « قبلها » را نبايد منظور نماييم؟
کلمه « قالوا و قل » نيز دقيقاً با هم برابر نيستند؛ يعني قُل 333 و قالوا 332 مرتبه در قرآن آمده است.
ايشان به جاي آن که « قُلتم » را با « قلنا » بسنجد، با « اقول » مقايسه کرده است. نيز به جاي آن که « تقولوا و تقولون » را با « نقول » کنار هم قرار دهد، آن را با « قلنا » مقايسه کرده است.
از همه عجيب و غريب تر، محاسبه ي ميزان آب و خشکي کره ي زمين است. ايشان وقتي « بَرّ و بحر » را با هم مقايسه کرده و به کسر مورد نظر دست پيدا نمي کند، به واژه ي « يبساً » متوسل مي شود و مي گويد: « اگر آن را نيز که مرادف بَرّ مي باشد، منظور کنيم تکرار واژه ي خشکي 13 و تکرار دريا 32 بوده و دو کسر 13/45 و 32/45 به دست مي آيد که خيلي شگفت انگيز و از معجزات قرآن است. »
بايد به ايشان گفت، چگونه است که بايد « يسباً » را که مرادف بَرّ مي باشد، در شمارش دخالت دهيم، ولي کلمه « يَمّ » را که مرادف « بحر » است دخالت ندهيم؟ وانگهي نسبت آب و خشکي کره زمين هميشه نسبت ثابتي نيست دو هزار سال پيش با امروز بسيار فرق داشته و هزار سال بعد نيز از ميزان درياها کاسته خواهد شد.
پينوشتها:
1.زمر، آيه 23
2.بقره، آيه ي 2
3. همان، آيه ي 185
4.اسراء، آيه ي 9
5. همان، آيه ي 41
6.همان، آيه ي 82
7. نمل، آيه ي 6
8. يوسف، آيه ي 2
9.مدثر، آيه 31
10.نهج البلاغه ( صبحي صالح)، نامه 47
11. کافي، ج2، ص 600، حديث 8. کتاب فضل القرآن.
12.من لا يحضره الفقيه، ج2، ص 372 باب الفروض علي الجوارح، ح 3215
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}